حالا كه به خاطر تو بر روي دلم پا گذاشتم چند لحظه نيز به من نگاه بينداز.
حالا كه به خاطر تو از صبح تا شب گريه ميكنم ، يك لحظه نيز به حرف دلم گوش كن.
چرا به بيراهه ميروي ، ديگر بهانه هايت برايم تكراري شده ، بي وفايي كار هميشگي ات شده
نميخواهم اينبار نيز من مجرم اين قصه ي تلخ باشم، نميخواهم اينبار هم من متهم رديف اول باشم.
من كه گناهي نكردم اي خدا ، چرا اينگونه بايد در عذاب لحظه هاي عاشقي باشم.
نه اينبار عاشق شدنم گناه نبود ، اين احساس پاك قلب بيچاره ي من بود ، كه تو باور نكردي و قلبم را زير پاهايت له كردي.
تو باور نكن اما من به اندازه ي تمام بي محبتي هايي كه به من كردي دوستت دارم.
تو مرا از خانه قلبت بيرون بينداز ، من در خانه ي قلبت مينشينم ، تو به من محبت نرسان ، من در همانجا ميميرم.
به خاطر تو غرورم را شكستم ، حرف دلم را باور نكردم و باز به انتظارت نشستم لحظه اي برگرد و ببين كه من با التماس در خاكت نيز سجده كردم.
با وجود تمام بي محبتي هايت ،حالا كه به خاطر تو همه ي زندگي ام را فدايت كردم ، راضي نيستم كه تو حتي يك تار مويت را فداي عشق بي پايان كني .
چهارشنبه ۲۷ اسفند ۹۳ | ۰۳:۴۶ ۴۶۰ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است